در وسط دهکده شیوانا چشمه آبی بود که از دل زمین بیرون می زد و آب شیرین و زلالی داشت. مردم دهکده ترجیح می دادند به جای برداشتن آب از رودخانه، هر روز برای برداشتن آب سراغ چشمه بروند و ظرف ها و کوزه های خود را از آب آن …
ادامه مطلبحفظ آمادگی
یکی از شاگردان قدیمی مدرسه شیوانا مدتی در دهکده در یک کارگاه نجاری کار می کرد. اما به خاطر بیماری نتوانست سرکار برود و مدتی طولانی خانه نشین شد. وقتی حالش بهتر شد هر چه گشت کاری پیدا نکرد. به مدرسه نزد شیوانا آمد و از فقر و تنگدستی ناله …
ادامه مطلببرگزیده
مردی ثروتمند با دخترش نزد شیوانا آمد و به او گفت:” پسری فقیر ولی چرب زبان موفق شده است دل دخترم رابرباید و او را گول بزند. دخترم را نزد شما آورده ام تا او را نصیحت کنید و چشمش را باز کنید تا حقیقت را قبل از اینکه به …
ادامه مطلبنگرانِ نگرانی هایش
شیوانا با شاگردش همراه کاروانی سفر می کردند. کاروان عصر به دهکده ای رسید و چون تا استراحتگاه بعدی فاصله زیادی بود قرار شد ، شب را همان جا بمانند. از جمله مسافران کاروان خانواده ای بودند عیالوار که به محض توقف کاروان ، زن خانواده و بچه ها با …
ادامه مطلبشریک جنون هایش شو
زنی نزد شیوانا آمد و گفت:” برادری دارم که دچار جنونی عجیب شده است و در این ایام سرد و یخبندان ، به جای اینکه به دهکده بیاید و در کلبه گرم ساکن شود، روی قله داخل غاری سنگی پناه گرفته و به تنهایی زندگی می کند. فرزند و همسر …
ادامه مطلبپاهای سنگین
روزی شیوانا همراه یکی از شاگردان از راهی می گذشتند. به دهکده ای رسیدند و ساعتی را کنار سایه درختی مقابل مدرسه دهکده برای استراحت توقف کردند. در این اثنا متوجه شدند که جوانی بر درخت تکیه کرده و غمگین و ناراحت به دفترچه مقابل خود خیره شده است. شیوانا …
ادامه مطلبصبورفرصت!
روزی مرد میانسالی همراه دخترش به مدرسه شیوانا آمد و غمگین و افسرده گوشه ای نشست. شیوانا دلیل ناراحتی اش را پرسید. مرد گفت:” برادرزاده همسرم به خواستگاری دخترم آمد و من هم چون فکر می کردم پسر خوبی است و با توجه به اینکه فامیل بود با ازدواج آنها …
ادامه مطلبادیسون
ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که در ساختمان بزرگی قرارداشت، هزینه می کرد. این آزمایشگاه بزرگترین عشق پیرمرد بود. در همین روزها بود که نیمه های شب از …
ادامه مطلبپیرمرد بازنشسته
یک پیرمرد بازنشسته، خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالی که …
ادامه مطلبارتباط قلبی
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. میگویند خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند؛ ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی میکرد. بخاطر همین تصمیم گرفتند از هم …
ادامه مطلب